کد خبر: ۱۲۷۱۵
۲۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۳۴
زنده شدن آداب و رسوم خراسان در آثار عباس جان‌فدا

زنده شدن آداب و رسوم خراسان در آثار عباس جان‌فدا

عباس جان‌فدا، نویسنده و کارگردان تئا‌تر می‌گوید: من همیشه سعی کردم به باورهای مردم سرزمینم احترام بگذارم و بیشتر آثار من در مورد باور‌ها، رسوم و اعتقادات خراسانی‌ها است.

مهدی آخرتی| در کودکی با خاک، بازی می‌کردیم، با اسباب‌بازی‌هایمان سرگرم بوديم و با هم‌سالانمان در کوچه‌ها می‌دویدیم، گاهی گرگ می‌شدیم، گاهی برّه، گاهی در خاله‌بازی فرزند خانواده می‌شدیم و گاهی مادر یا پدر خانه.

بزرگ‌تر که شدیم با دلمان بازی کردیم با سرنوشتمان بازی کردیم و هرگز فکر نکردیم که تمام اتفاقات زندگی در یک کلمه مشترک هستند: بازی! تمام این سال‌ها نقش‌هایمان را تمرین می‌کنیم و یک روز هم باید تمام نقش‌ها را کنار بگذاریم و بازی‌هایمان را در این دنیا فراموش کنیم. همه ما می‌دانیم، می‌دانیم، می‌دانیم که در کجای صحنه زندگی هستیم.

امروز می‌خواهیم پای صحبت یکی از اهالی محله آزادشهر مشهد بنشینیم. عباس جان‌ فدا، نویسنده و کارگردان تئا‌تر است که این روز‌ها بیشتر وقتش را در مجتمع فرهنگی امام‌رضا (ع) و سالن تئا‌تر آنجا می‌گذراند. لیسانس الکترونیک و متولد۱۳۵۶ است و نخستین تجربه حرفه‌ای بازی‌اش روی صحنه به سال چهارم ابتدایی برمی‌گردد، اما نخستین تجربه حرفه‌ای کارگردانی‌اش با تئا‌تر (نمیرم از این پس که من زنده‌ام) در سال ۷۹ بوده است.

 هنرمند ما تا امروز جوایز و هدایای زیادی را از متولیان فرهنگی دریافت کرده و در جشنواره‌های بسیاری موفقیت به دست آورده، اگر بخواهیم بیشتر از او بدانیم بهتر است از زبان خودش بشنویم.

تازه فهمیدم چه کسی را از دست داده‌ام

عباس جان‌فدا از نخستین تجربه‌های تئاترش این‌طور می‌گوید: یادم می‌آید وقتی مدرسه ابتدایی می‌رفتم زنگ‌های تفریح میز و نیمکت‌ها را با بچه‌ها کنار می‌زدیم و تمرین بازیگری می‌کردیم. یک‌روز که داشتیم همین‌طور بازی می‌کردیم مرحوم‌ حسن حامد که از بزرگان تئا‌تر بود وارد کلاس ما شد و گفت: می‌خواهید من بازی‌تان را کارگردانی کنم؟

خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: ما که او را نمی‌شناختیم، من به او گفتم: لازم نیست، من خودم کارگردان هستم، به هرحال با ایشان کار کردیم و اتفاقا برنده جشنواره دانش‌آموزی هم شدیم. سال‌ها بعد وقتی که او فوت کرد تازه فهمیدم که چه کسی را ازدست داده‌ايم.

وقتی مدرسه می‌رفتم زنگ‌های تفریح میز و نیمکت‌ها را با بچه‌ها کنار می‌زدیم و تمرین بازیگری می‌کردیم

 

دهه‌طلایی تئا‌تر خراسان

هم محلی‌مان حرفش را این‌طور دنبال می‌کند: بعد از انقلاب تئا‌تر ما وارد جریان جدیدی شد. یک‌عده از کسانی که تئاتر‌ها و نمایش‌های خیابانی را برای اهداف حزب‌های خاص انجام می‌دادند از عرصه خارج شدند و هنرمندان پیش‌کسوت و جوانان پرشور با هم ترکیب شدند و جریان‌های خوبی را ایجاد کردند.

او ادامه می‌دهد: دهه۶۰ دهه طلایی تئا‌تر خراسان بود که کارهای خوبی مانند نقل تلخ را به تئا‌تر خراسان هدیه کرد، اما در دهه۷۰ عده‌ای از بزرگان تئا‌تر از خراسان رفتند و این دهه را تحت تاثیر قرار دادند و کم‌کم دانش‌آموخته‌های تئا‌تر در اوایل دهه۸۰ دوباره فضای تئا‌تر مشهد را تکان دادند.

 

هنوز تئا‌تر به حاشیه‌ها نرفته است

هنرمند هم‌محلی ما در مورد علت اینکه به تئا‌تر علاقه‌مند شده و سینما را انتخاب نکرده این‌طور می‌گوید: به نظر من تئا‌تر به دلایل بسیاری از سینما بر‌تر است، اول اینکه در تئا‌تر ارتباط مخاطب با بازیگر خیلی بیشتر است و مخاطب حرکات و کلام بازیگر را زنده دریافت می‌کند، این باعث می‌شود که بازیگر و کارگردان بازخورد اثرشان را در همان لحظه از مخاطبان بگیرند. در ضمن هنرمند تئا‌تر بیشتر با روحش بازی می‌کند و هنرمند سینما با تکنیکش.

با کمی دلخوری می‌گوید: سینما این روز‌ها درگیر حاشیه‌های زیادی مثل مسائل مالی و...  شده اما تئا‌تر هنوز اصالت و پاکی‌اش را حفظ کرده و این مهم‌ترین چیزی است که من به دنبالش هستم.

 

استفاده بیشتراز سنت‌های خراسان 

عباس جانفدا دوست دارد بیشتر در آثارش از سنت‌های خراسان و باورهای بومی استفاده کند، او می‌گوید: من همیشه سعی کردم به باورهای مردم سرزمینم احترام بگذارم و بیشتر آثار من در مورد باور‌ها، رسوم و اعتقادات خراسانی‌ها است. گاهی هم سعی می‌کنم سنت‌های فراموش‌شده مشهد را زنده کنم.

حرفش را کامل می‌کند: مردم مشهد سنت‌های دینی بسیار زیبایی دارند و من از این سنت‌ها استقبال زیادی کردم. هم‌جواری با امام‌رضا(ع) در آثار و زندگی من تاثیر زیادی داشته و من خودم به امام‌هشتم(ع) ارادت زیادی دارم. من ۱۲نمایش‌نامه در مورد این امام بزرگوار دارم و در جشنواره‌های آیینی و رضوی جوایز زیادی را دریافت کرده‌ام.

 

بیشتر آثار عباس جان‌فدا در مورد رسوم و اعتقادات خراسانی‌هاست

 

تئاترهاي محتوايي؛ موردپسند مردم اين منطقه

از او در مورد مردم محله‌‌مان و ارتباطشان با تئاتر مي‌پرسم و او با لبخندي مي‌گويد: مردم اين منطقه به اين دليل كه بیشترشان افراد جوان و تحصيل‌كرده‌اي هستند بيشتر علاقه‌مند به تماشاي تئاترهاي مفهومي و محتوايي هستند و از اين‌گونه برنامه‌ها بيشتر استقبال مي‌كنند؛ جا دارد اكنون مژده برگزاري تئاترهاي جديد را هم در آينده نزديك به ساكنان اين محله و همه هم‌شهري‌هايمان بدهم.

 

ارتقای هنر با استفاده از نماد‌ها و ماکت‌های شهری

کارگردان خوش‌کلام ما به فعالیت خوب شهرداری در سال‌های اخیر اشاره می‌کند: در این چند سال اخیر شهرداری فرهنگ‌سراهای موضوعی خوبی برپا کرد که به ارتقای سطح هنر کمک زیادی شد. این فعالیت در هنرهای نمایشی به‌ویژه تئا‌تر تاثیر زیادی داشت.

لبی تر می‌کند و می‌گوید: شهرداری در کنار این فرهنگ‌سرا‌ها در این سال‌ها با کمک تعدادی از هنرمندان اقدام به درست‌کردن نمادهای حجمی در میدان‌ها و خیابان‌های شهر کرد که در زیبا‌سازی شهر و بالارفتن فرهنگ عمومی نقش بسزایی داشت. با این نماد‌ها سلیقه دیداری مردم کم‌کم بالا می‌رود و بعد‌ها تاثیر این ارتقای فرهنگ را در هنرهای تجسمی و نمایشی خواهیم دید.

پدرم سرایدار مدرسه بود و وضعیت مالی مناسبی نداشتیم مادرم با صبرش مسائل زیادی را به من آموخت

 

با خاک جاروکشی بزرگ شده‌ام... 

نویسنده تئا‌تر ما از قهرمان‌هایی است که در تئا‌تر زندگی‌اش نخستین نقش‌ها را ایفا کرده است، می‌گوید: من از مادر مرحومم صبر را یاد گرفتم، از آنجایی که پدرم سرایدار مدرسه بود و وضعیت مالی مناسبی نداشتیم مادرم با صبرش مسائل زیادی را به من آموخت. روحیه قناعت، خستگی‌ناپذیری و مبارزه برای آنچه که می‌خواهی به دست بیاوری همه را از مادرم آموختم.

حالا اشک در چشمانش جمع شده و ادامه می‌دهد: خدا رحمت کند مادرم را، در کنار مادرم از پدرم هم خیلی چیز‌ها آموختم و بهترین چیزی که از پدرم یاد گرفتم نان حلال خوردن و شکیبایی است. پدرم همیشه می‌گفت: من شما را با خاک جاروکشی بزرگ کردم و این حرف در ذهن من مانده و برای همین سعی می‌کنم هرگز حرمت نان حلال پدرم را نشکنم. دست پدرم را از همین‌جا می‌بوسم و از تمام زحمت‌های او در این سال‌ها تشکر می‌کنم.

 

بهترین خاطره‌ام

حالا که حرف به اینجا کشیده شده عباس جان‌فدا خاطره‌ای از پدرش تعریف می‌کند: پدرم با فعالیت‌های هنری من مخالف بود و علت اصلی‌اش این بود که فکر می‌کرد از زندگی و درس عقب می‌مانم. با غرور سینه‌اش را بالا می‌گیرد و ادامه می‌دهد: بهترین خاطره عمرم سال گذشته شکل گرفت، وقتی پدرم یک نمایش من را از اول تا آخر روی صندلی سالن دنبال کرد، آن لحظه‌ای که نمایش تمام شد و مردم به احترام من ایستاده کف می‌زدند غرور را در چشم پدرم دیدم و این برایم بسیار لذت‌بخش بود. حرف‌هایش که تمام می‌شود یاد این شعر می‌افتم : 

«زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به‌جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد»

او را با خودش تنها می‌گذارم تا خلوتی که با یاد پدرو مادرش دارد را به‌هم نزنم.

 

*این گزارش پنج شنبه، ۵ بهمن ۹۱ در شماره ۴۰ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44